خورشـــید جاودانــی

 

 

خورشید جاودانی


 

در صبح آشنایی شیرین مان، تو را


 

گفتم که :« مرد عشق نئی!» باورت نبود


 

در این غروب تلخ جدایی، هنوز هم


 

می خواهمت چو روز نخستین، ولی چه سود ؟


 

می خواستی ، به خاطر سوگندهای خویش


 

در بزم عشق،بر سر من، جام نشکنی ،


 

اینگونه دل شکسته، به خاکم نیفکنی .


 

پنداشتی که، کوره ی سوزان عشق من


 

دور از نگاه گرم تو ، خاموش می شود ؟


 

پنداشتی که یاد تو، این یاد دلنواز


 

در تنگنای سینه، فراموش می شود ؟


 

تو، رفته ای که بی من ، تنها سفر کنی


 

من مانده ام که بی تو، شب ها سحر کنم


 

تو رفته ای که عشق من از سر بدر کنی


 

من مانده ام که عشق تو را، تاج سر کنم .


 

روزی که پیک مرگ، مرا می برد به گور


 

من، شب چراغ عشق تو را نیز می برم .


 

عشق تو، نور عشق تو، عشق بزرگ توست


 

خورشید جاودانی دنیای دیگرم ! 

نظرات 3 + ارسال نظر
هیچکس 19 شهریور 1387 ساعت 03:36 ق.ظ http://rezasadeghi2008.blogfa.com/

سلام

وب بسیار زیبایی داری ........

موفق باشی ....

بای ......................

شکوفه 19 شهریور 1387 ساعت 11:01 ق.ظ http://dahayebaste.persianblog.ir

سلامممممممممم :)
نه مشکلی نداره بردار ..........................
ممنون که به من سر زدی وبلاگ جالبی داری بازم پیش من بیا فعلا بابای .............................................

سامی 23 شهریور 1387 ساعت 10:10 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد