گاهی برای رهایی ؟ سفر باید کرد
گاهی برای تنهایی ؟ در جمع باید بود
گاهی برای عشق ؟ دوست فقط باید داشت
گاهی برای بودن ؟باید رفت
گاهی برای ماندن؟باید تحمل کرد
گاهی برای زندگی کردن؟کمی باید مرد....
برای گفتن حسم
هنوز یک واژه کم دارم
که تو شعرام به جای اون
همیشه نقطه میذارم
منی که با همین احساس
یه عمره زندگی کردم
نه می دونم…نه می تونم
که به چشمات بفهمونم
عاشقتم …عاشقتم
پس از تو قسمت بادم واین یعنی که تا هستم نخواهی رفت از یادم
دلم بس غم گرفتو نیست هم دردی در این وادی
دلت آمد که بی هم دم بمانم من در این ماتم؟
دلت از سنگ ,نه آهن ولی ای کاش آهن بود
که با گرمای عشقم نرم حتی میشود اهن
تقدیم به اونی که خودش میفهمه...
عاشق که میشوی
نا آرام میشوی ، گاهی حسود ، گاهی خود خواه ، گاهی دیوانه، گاهی آرام ، گاهی شاد ، گاهی غمگین ، گاهی خوشبخت ترین
یک روز به خودت میایی میبینی تنهایی ؛ تنها ترین هیچ کسی رو نداری حتی برای درد و دل کردن و حرف زدن...
تنها غم میماند کنارت و تنهایی و سیگار
اگه بگم که قول می دم ...
اگه بگم که قول می دم تا همیشه باهات باشم
اگه بگم که حاضرم فدای اونچشات بشم
اگه بگم توآسمون عشق من فقط تویی
اگه بگم بهونه ی هر نفسم تنها تویی
اگه بگم قلبمو من نذر نگاهت می کنم
اگه بگم زندگیمو بذر بهارت می کنم
اگه بگم ماه منی هر نفس راه منی
اگه بگم بال منی لحظه ی پرواز منی میشی
برام خاطره ی قشنگ لحظه ی وصال میشی
برام باغبون میوه های تشنه وکال میشی
برام ماه شبای بی سحر میشی
برام ستاره ی راه سفر ولی بدون هرجا باشی یا نباشی مال منی
بدون اگه برای من هم نباشی عشق منی
بعضـــی وقتها...
بعضی وقتها..دِلم می خواهد
خودمان را بزنیم
به علی چپِ کوچه ها
و بعد٬یک هو
ببینم که
از خیابان اصلی
سر در اورده یم
یک ماشین دربست
بگیریم
و برویم ته دنیا
با هم
بنشینیم
لبه پرتگاهش
وهی پاهایمان را تکان بدهیم٬
تخمه بشکنیم و بلند بخندیم
همین راه را بگیر برو
زمانیکه خودت میخواهی
خواسته من در کنارش هیچ میشود
..برو..
این راه
یا به من ختم میشود
یا به
ختم من
هر روز…
این عشق یکطرفه را طی میکنم…
یکبار هم تو گامی بدین سو بردار…
نترس…!
جریمه اش با من!