کوچه مهتاب

شاعر از کوچه ی مهتاب گذشت...

لیک شعری نسرود

نه که معشوقه نداشت،

نه که سرگشته نبود،

سالها بود که دگر کوچه مهتاب خیابان شده بود...

هنوز نمی دانم...


هنوز نمی دانم

اینجا چه فصلیست

که من کال ماندم و به تو نمی رسم...!

دل شکسته

صدای شکستن قلبم را نشنیدی چون غرورت بیداد میکرد

اشک هایم را ندیدی چون محو تماشای یاران بودی

ولی امیدوارم آنقدر در آینه مجذوب نشده باشی

که حداقل زشتی دیو خودخواهیت را ببینی

باشد که با دیگران چنین نکنی که با من کردی

دعا

یک نفر دلش شکسته بود
توی ایستگاه استجابت دعا
منتظر نشسته بود
منتتظر،ولی دعای او
دیر کرده بود
او خبر نداشت که دعای کوچکش
توی چار راه آسمان
پشت یک چراغ قرمز شلوغ گیر کرده بود

به طعنه گفت

به طعنه گفت به من: روزگار جانکاه است
به من! که هر نفسم آه در بی آه است
در آسمان خبری از ستاره من نیست
که هر چه بخت بلند است عمر کوتاه است
به جای سرزنش من به او نگاه کنید
دلیل سر به هوا بودن زمین ماه است
شب مشاهده چشم آن کمان ابروست!
کمین کنید که امشب سر بزنگاه است
شرار شوق و تب شرم و بوسه دیدار
شب خجالت من از لب تو در راه است....

دوست داشتن

من هرگز نخواستم که از عشق، افسانه یی بیافرینم;
باور کن!

من می خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم- کودکانه و ساده.

من از دوست داشتن، فقط لحظه ها را می خواستم.

آن لحظه یی که تو را به نام می نامیدم

 - مجید مهربان,سروش    ,ماهور   ,یاسان ک ی ا,رضا عباسی,آویژه ,رها وفایی,رامین    آفاق,نیما م,زیبا ,ماهور آریانمهر,ارش امید,آرش غزالی,                ر سو ل عشق,

رفت...

رفت اونی که می خوامش

بارونه نگاهش

می باریدش نم نم

دور شد از من کم کم

خدا مردم از غم

وای منو چشمای خیس

درد دوریش کم نیست

شبای غم انگیز

روزای سرد پاییز

کسی مثل اون نیست

می دونم نمیاد

عشقمو نمی خواد

اون منو برده از یاد

دروغ نمی گم به خودم

راست راسی عاشقش شدم

دارم از دوریش میمیرم

تنهاترین

من از حال چشمات سراغی ندارم

تو شب های بی تو چراغی ندارم

اگه سرنوشت ، اگه قسمت اینه

هنوزم دلم بی تو تنهاترینه

به قلبم سپردم که عاشق نمونه

که دلتنگیهامو کسی هم ندونه

به قلبم سپردم که تنهام بذاره

که بازم نگاتو به یادم نیاره ...

خیلی دیر بود…

تو که میدانستی با چه اشتیاقی…

خودم را قسمت میکنم
پس چرا …

زودتر از تکه تکه شدنم…

جوابم نکردی…

برای خداحافظی …

خیلی دیر بود…خیلی دیر !!


رفتن

آدمها می آیند

زندگی می کنند

می میرند و می روند...

اما فاجعه ی زندگی آن هنگام آغاز می شود که آدمی می رود اما نمی میرد

می ماند

و نبودنش در بودن تو چنان ته نشین می شود

که تو می میری درحالیکه زنده ای...!!

صدای قلب نیست

صدای قلب نیست

صدای پای توست

که شب ها در سینه ام می دوی

کافی است کمی خسته شوی

کافی است کمی بایستی . . . .

واژه های باران...

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

من از بزرگ شدن میترسم...

کوچولو شماره رو گرفت بعد چند ثانیه بوق برقراری تماس زده شد بعد چند تا بوق یه صدای قشنگی گفت بله بفرمایید
کوچولو:اونجا عرش خداست
فرشته:بله بفرمایید
کوچولو:من میخوام با خدا حرف بزنم
فرشته: صدات برای خدا پخش میشه بگو عزیزم
کوچولو:خداجون سلام،خداجون من از بزرگ شدن میترسم اینجا ادم بزرگا دروغ میگن،تهمت میزنن،ابرو می برن،میکشن،بچه هارو یتیم و بیچاره می کنن
خداجون یکار کن من دیگه بزرگ نشم باشه خدا جون!؟

وقتی دلت خسته شد..

وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر خنده معنایی ندارد ...
فـقـط می خندی تا دیگران ،
غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند ...
فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن ...

"مـــن"

اهای با توام..
فقط برای خودم هستم
"من"!!!
چه دو حرفی وسوسه انگیزیست
این "من"
نه مهربانم..
نه عاشق..
نه محتاج نگاهی...!
صبورم و عجول..!
سنگین
مغرور
قانع
سرگردان
با یک پیچیدگی ساده
و مقداری بی حوصلگی زیاد...!
و برای تویی که چهره رنگ شده را می پرستی
نه سیرت ادمی
هیچ ندارمممممممم

چرا زمین خورده امــ!

آنقدر زمین خورده امــ کــ ِ بدانمـــ
براے برخاستن
نه دستـے از برون
کــ ِ همتـے از درون
لازم است
حالا اما...
نمـے خواهمــ برخیزمــ
در سیاهـے این شب بـے ماه
مـے خواهمــ اندکی بیاسایمــ
فردا
فردا
برمـے خیزمــ
وقتـے کــ ِ فهمیده باشمــ چرا
زمین خورده امــ!

فقــط 5 دقیقه

در یک پارک زنی با یک مرد روی نیمکت نشسته بودند و به کودکانی که در حال بازی بودند نگاه میکردند.


زن رو به مرد کرد و گفت پسری که لباس ورزشی قرمز دارد و از سرسره بالا می­رود پسر من است .


مرد در جواب گفت : چه پسر زیبایی و در ادامه گفت او هم پسر من است و به پسری که تاب بازی می­کرد اشاره کرد .


مرد نگاهی به ساعتش انداخت و پسرش را صدا زد : سامی وقت رفتن است .


باز تنــهایم..

آه خدای بیداری های همیشگی...

باز تنهایم


باز می لرزد پای دل


باز لرزان است دست احساس


باز خواب آلودست کودک اشتیاق ...


باز کفشهای آهنین اراده ام تسلیم زنگار خستگی هاست


باز افتاد جام بلور اتفاق ...و شکست ...


باز من ماندم و راهی بی عبور


چگونه قدم بگذارم بر تکه های شکسته ی دلم ...!

ای کاش خــُــــــــــدا کاری بُکُنَد ....!!!!

بَرای ِتُو ...

بَرای ِ چِشمهایَت !

بَرای ِمَنْ ...

بَرای ِدَرْدهایَم !

بَرای ِما ...

بَرای ِاینْ هَمـِـﮧ تَنهایـــی

ای کاش خــُــــــــــدا کاری بُکُنَد ....!!!!

52885861512310211545.jpg

تنــها..

من دیوانه نیستم...

فقط کمی تنهایم...


همین!


چرا نگاه می کنی؟


تنها ندیده ای...؟!