دلم می خواست؛ دنیا رنگ دیگر بود خدا با بنده هایش مهربان تر بود از این بیچاره مردم یاد می فرمود! دلم می خواست زنجیری گران، از بارگاه خویش می آویخت که مظلومان، خدا را پای آن زنجیر ز درد خویشتن آگاه می کردند چه شیرین است وقتی بی گناهی داد خود را از خدای خویش می گیرد چه شیرین است اما من، دلم می خواست؛ اهل زور و زر، ناگاه ز هر سو راه مردم را نمی بستند و زنجیر خدا را برنمی چیدند دلم می خواست دنیا خانه مهر و محبت بود دلم می خواست مردم، در همه احوال با هم آشتی بودند طمع در مال یکدیگر نمی کردند کمر بر قتل یکدیگر نمی بستند مراد خویش را در نامرادی های یکدیگر نمی جستند، ازین خون ریختن ها، فتنه ها، پرهیز می کردند چو کفتاران خون آشام، کمتر چنگ و دندان تیز می کردند... |