به هوای قلب من آمدی و گفتی عاشقی ،اما اینک هوای قلبم را نداری چرا با تو عهد عشق را بست ، عشق تنها یک ( کلمه ) بود نه آن احساسی که تا ابد ماندگار بماند شب که میرسد خیس است چشمهای خسته ام ، از فردا بیزارم دلم نمیخواهد کسی بفهمد که دلشکسته ام نمیخواهم دیگر با غروب روبرو شوم غروب همان آتشی است که در این لحظه های تنهایی بیشتر میسوزاند دلم را گرچه نمیتوانم ،اما نمیخواهم دیگر به تو فکر کنم نمیخواهم دیگر یک لحظه نیز در فکر حال و هوای رفتنت این لحظه های سرد را با گریه سر کنم خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم خیلی دلم میخواهد عاشقی را از قلبم دور کنم اما نمیتوانم! اگر تا دیروز محکوم به تنهایی بودم ، اما اینک محکوم دلبستن به یک عشق دروغینم تا به امروز در قلب بی وفای تو حبس بود از این لحظه به بعد نیز باید در زندان تنهایی حبس ابد باشم
اینک نه وفا را میبینم و نه محبتی از تو را
شاید بتوانم فراموشش کنم…
سلام آپم منتظرتون هستم