-
امـــــان..
14 بهمن 1391 11:50
امان از دست این دخترای بی رحم که فکر میکنن پسرا احساس ندارن
-
محـــکوم به دلبستن
13 بهمن 1391 18:34
به هوای قلب من آمدی و گفتی عاشقی ،اما اینک هوای قلبم را نداری به عشق بودنم آمدی و گفتی عاشقم هستی ، گفتی مثل دیگران بی وفا نیستی و تا آخرش با من هستی اینک نه تو را میبینم نه عشقی از تو را اینک نه وفا را میبینم و نه محبتی از تو را حالا تنها خودم را میبینم و چشمهای خیسم را ، اینک تنها قلبی شکسته را در سینه حس میکنم که...
-
کجایـــی عشــــق ؟؟؟
13 بهمن 1391 18:23
خیلی تنهام ... از تنهایی خسته شدم ... منتظر یه عشقم ... یه عشق حقیقی ... کاش یه عشق واقعی میومد و من و همراش می کرد ... کاش همه ی عشقها واقعی بودن ... مثل کویری که منتظر بارونه ... کاش ...
-
برو نامـــرد بخند
13 بهمن 1391 18:22
برو خوشحال بخند که به تو باخته ام و چه زیبا گناهش کردم خنده ی این دل خود ساخته ام به چه چیز خندیدی ؟ به دل خوش باور ؟ به من بی یاور ؟ یا به آن قلب نشسته در گل ؟؟ شایدم نه ! به من و رسم من و خاکستر برو نامرد بخند که شدم من فانی دل من سخت شکست و شدم بارانی
-
هنـــوز باور ندارم
13 بهمن 1391 18:22
چنان لحظه های سرد تنهایی میگذرد اما هنوز باور ندارم که تنهایم. همچنان عمر میگذرد ولی هنوز باور ندارم که در این دو روز دنیا دو روز آن پر از غم است . همچنان زندگی ساز خودش را میزند ولی سرنوشت با آن ساز نمی رقصد. همچنان در حسرت بهار نشسته ام ، اما نمیدانم که خزانی زیباتر از بهار را پشت سر گذاشته ام . این دل لحظه به لحظه...
-
درد دل!!♥•°``°•.¸
7 بهمن 1391 11:19
تنهایی سکوت هوای سرد تاریکی در اتاق پنجره های بسته کوچه های خیس و خلوت خواب های اجباری و بیداری اشک و دلتنگی حسرت و افسردگی این روزها اینچنین شده زندگیم و خسته شدم ار انتظار و خیال های تکراری و محال خسته شدم از بیکاری در خانه و فکرهای که بغضم را میگیرد و سوال های بی جواب که چرا .....؟ خیلی وقته کسی بهم نگفته دوست دارم...
-
"خداحــافظ رفیــــق...!"
7 بهمن 1391 11:08
یادگرفته ام تنهایی ام را ماهرانه پشت روزنامه ای پنهان کنم اما از مهتاب که بوی شانه های تو را می دهد چیزی را نمی توان پنهان کرد..... دلتنگی های آدمی را باد ترانه می خواند رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد و هر دانه ی برفی به اشکی نریخته می ماند سکوت سرشار از سخنان ناگفته است از حرکات ناکرده اعتراف به عشق های...
-
لعنت به ســـــادگی...
7 بهمن 1391 11:02
لعنت به سادگی... لعنت به کسی که سادگی با پوست و گوشت و استخونش اجین شده لعنت به کسی که سادگی پیشه گرفته تا بگه من... اصلا لعنت به هر چی قلب صافه که صداقت ازش میباره دو رنگی نداره، نامردی نداره٬ ریا نداره لعنت، لعنت، لعنت آره تو این زمونه باید گرگ باشی تو زمونه ای که هیچ قلب و زبونی با هم یکی نیست همه چیز شده فریب،...
-
چیــه چیــزی شـــده ..!
4 بهمن 1391 18:05
گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن... میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری... اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!! اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...
-
ﻋﺸـــﻖ ﺗﻮ ﮐﻴﺴت
2 بهمن 1391 19:27
گفتند ﻣﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﭼﻴﺴﺖ ﮔﻔﺘﻴﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻱ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﻲ ﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻘﻲ ﭼﻴﺴﺖ ﮔﻔﺘﻴﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻭ ﺩﻳﻮﺍﻧﮕﻲ ﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻴﺴﺖ ﮔﻔﺘﻴﻢ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺯﻳﺴﺖ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﮐﻴﺴﺖ ﮔﻔﺘﻴﻢ ﺁﻧﮑﻪ ﻻﻳﻖ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﻱﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﮐﻴﺴت ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪﻡ ﭼﻮﻥ ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﺴﻲ ﻧﻴﺴﺖ
-
دل کندن
2 بهمن 1391 19:25
دل کندن اگر آسون بود ، فرهاد بجایِ کوه ، دل می کند .!
-
دوستت خواهم داشت در سکوت...
1 بهمن 1391 21:56
دوستت خواهم داشت در سکوت ... که مبادا در صدایم توقعی باشد که خاطرت را بیازارد
-
برگــــــــــــرد ...
1 بهمن 1391 21:55
چرا باید الان باشی توی خاطره ها چرا سهممون از عشق فقط فاصله هاست همه پیش عشقشونن و من چی؟ ها؟ باید از عشق بگم و سختی هاش؟ وقت رفتنت گفتم باشی بدون من خوش دروغه که نگم زندگیم میدون جنگ شد اشتباه جداییمون اینو منم دارم میگم باید فهمیده باشی که قصد کلماتم چیه شاید مه زده که من و تو گم شدیم شاید فاصله زیاده و تو دور شدی...
-
دستان توست، وطنِ من!
1 بهمن 1391 21:54
بعد از آن ھمه سرگردانی روی وجب به وجب خاک بعد از آن ھمه جستجو روی نقشه ھای جھان دانستم دستان توست، وطنِ من!
-
سکوت نکردم که فراموشت کنم
1 بهمن 1391 21:52
سکوت نکردم که فراموشت کنم نمی خواهم از یادم بروی.... اشک نمی ریزم تا....... لحظه های نبودنت را ابری کنم تنها...تنها... لحظه های با تو بودن را مرور می کنم و...به تو می اندیشم در ابدیت لحظه ها نمی دانی چه غمگینم در این تاریکی شبها چه بی تابانه دلگیرم نمی دانی که گاهی عاشقانه در تب رویای تو ارام می گیرم
-
روزی خواهــــم رفت !!!
1 بهمن 1391 21:51
روزی خواهم رفت !!! آن روز که دیگر تو نباشی در من و آن روز، که شعرم همه از هیچ بود خالی تر ...
-
خـوب گَـشتـﮯ ؟ ؟ ؟
1 بهمن 1391 21:45
گـفتـ : { בوωـتَت دآرَمـ } هَرچـﮯ گَـشتَمـ مِث تـوپـﮯدا نـَشُـב . . . گُـفتمـ : خـوب گَـشتـﮯ ؟ ؟ ؟ گُـفتـ : آره . . . گُـفتَـمـ : اگـــﮧ / دوستَمـ دآشتـﮯ / نمـﮯ گَـشتـﮯ ....
-
دُرشکِـه ای مــی خـــواهـــمـ سیــــاه...
1 بهمن 1391 21:44
دُرشکِـه ای مــی خـــواهـــمـ سیــــاه کِــه یـــاد تــو را بــا خــود بِبـــرد یــــــا نـَـه نــَــه یــــــاد تــــو بـــاشــد مـَــــــــرا بـــــــا خـــــود بِبـــــرد.
-
بی اعتنا می روی ...
1 بهمن 1391 21:40
بی اعتنا می روی ... و من ناگفته های چشمانم را به زمین می بخشم
-
" تـــو "
30 دی 1391 18:58
" تـــو " دو حرفـــــــــ ــــــ ــــ بیشتر نیســـت ، کلمه ی کـــوتاهی کـــــ ـــ ـه برای گفتنش .. جانم به لبــــــ ـــ ـ رسید و ناتمـــــ ــــ ــام ماند ..
-
اگر بیـــایی ....
30 دی 1391 18:54
اگر بیـــایی این خـــون ِ دل ،خــوردنـــها را تـــلافی نمیـــکنم آنقـــــدر عاشــــقت میکنـــــم که دیــگر نتــــوانـــی هــــرگــز بــــروی.....
-
دیــــروز ....فــــردا...!
23 دی 1391 15:28
دیروز و فردا هر دو نامردند ...! دیروز با خاطراتش و فردا با وعده هایش ... مرا فریب دادند تا نفهمم امروزم چگونه گذشت...
-
زیــر بــاران...
23 دی 1391 15:19
این منم پنهانترین افسانه ی شبهای تو آنکه در مهتاب باران شوق پیدایی نداشت خواستم تا حرف خود را با غزل معنا کنم زیر باران نگاهت شعر معنایی نداشت . . .
-
نیــمکــت...
23 دی 1391 15:18
همه ی نیمکت های پارک دو نفره اند! بی خیال! روی چمن می نشینم...!
-
گاهی...
23 دی 1391 15:17
گاهی برای رهایی ؟ سفر باید کرد گاهی برای تنهایی ؟ در جمع باید بود گاهی برای عشق ؟ دوست فقط باید داشت گاهی برای بودن ؟باید رفت گاهی برای ماندن؟باید تحمل کرد گاهی برای زندگی کردن؟کمی باید مرد....
-
نحوه ذخیره نام همسر در موبایل آقایان در گذر زمان/عکس طنز
23 دی 1391 15:03
-
عاشقـــتم...
23 دی 1391 14:54
برای گفتن حسم هنوز یک واژه کم دارم که تو شعرام به جای اون همیشه نقطه میذارم منی که با همین احساس یه عمره زندگی کردم نه می دونم…نه می تونم که به چشمات بفهمونم عاشقتم …عاشقتم
-
شبی باران....شبی آتش....
23 دی 1391 14:52
شبی باران ، شبی آتش ، شبی آیینه و ســـــــــنگم شبی از زندگی سیرم ، شبی با مرگ می جنگم تو آتش می شوی بر خرمن احساس تنهایــیم تو را با هر نفس می بویم ، لیک باز دلتـنگم
-
پس ازتـــو...
14 دی 1391 22:17
پس از تو قسمت بادم واین یعنی که تا هستم نخواهی رفت از یادم دلم بس غم گرفتو نیست هم دردی در این وادی دلت آمد که بی هم دم بمانم من در این ماتم؟ دلت از سنگ ,نه آهن ولی ای کاش آهن بود که با گرمای عشقم نرم حتی میشود اهن تقدیم به اونی که خودش میفهمه...
-
عاشــــق که میشوی..
14 دی 1391 22:13
عاشق که میشوی نا آرام میشوی ، گاهی حسود ، گاهی خود خواه ، گاهی دیوانه، گاهی آرام ، گاهی شاد ، گاهی غمگین ، گاهی خوشبخت ترین یک روز به خودت میایی میبینی تنهایی ؛ تنها ترین هیچ کسی رو نداری حتی برای درد و دل کردن و حرف زدن... تنها غم میماند کنارت و تنهایی و سیگار