به او گفت چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟
جواب داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و او روزی مرا می دهد پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟
آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود گفت: از خودم شرم کردم که غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم
به هوای قلب من آمدی و گفتی عاشقی ،اما اینک هوای قلبم را نداری چرا با تو عهد عشق را بست ، عشق تنها یک ( کلمه ) بود نه آن احساسی که تا ابد ماندگار بماند شب که میرسد خیس است چشمهای خسته ام ، از فردا بیزارم دلم نمیخواهد کسی بفهمد که دلشکسته ام نمیخواهم دیگر با غروب روبرو شوم غروب همان آتشی است که در این لحظه های تنهایی بیشتر میسوزاند دلم را گرچه نمیتوانم ،اما نمیخواهم دیگر به تو فکر کنم نمیخواهم دیگر یک لحظه نیز در فکر حال و هوای رفتنت این لحظه های سرد را با گریه سر کنم خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم خیلی دلم میخواهد عاشقی را از قلبم دور کنم اما نمیتوانم! اگر تا دیروز محکوم به تنهایی بودم ، اما اینک محکوم دلبستن به یک عشق دروغینم تا به امروز در قلب بی وفای تو حبس بود از این لحظه به بعد نیز باید در زندان تنهایی حبس ابد باشم
اینک نه وفا را میبینم و نه محبتی از تو را
شاید بتوانم فراموشش کنم…
خیلی تنهام ...
از تنهایی خسته شدم ...
منتظر یه عشقم ...
یه عشق حقیقی ...
کاش یه عشق واقعی میومد و من و همراش می کرد ...
کاش همه ی عشقها واقعی بودن ...
مثل کویری که منتظر بارونه ...
کاش ...
برو خوشحال بخند که به تو باخته ام و چه زیبا گناهش کردم خنده ی این دل خود ساخته ام به دل خوش باور ؟ به من بی یاور ؟ یا به آن قلب نشسته در گل ؟؟ شایدم نه ! به من و رسم من و خاکستر برو نامرد بخند که شدم من فانی دل من سخت شکست
به چه چیز خندیدی ؟
همچنان عمر میگذرد ولی هنوز باور ندارم که در این دو روز دنیا دو روز آن پر از غم است .
همچنان زندگی ساز خودش را میزند ولی سرنوشت با آن ساز نمی رقصد.
همچنان در حسرت بهار نشسته ام ، اما نمیدانم که خزانی زیباتر از بهار را پشت سر گذاشته ام .
این دل لحظه به لحظه بهانه هایش را بیشتر میکند اما نمیداند حتی این بهانه ها نیز دیگر به یاری او نمی آید .
همچنان هوای چشمهایم گریان است ، روزها بارانیست و شبها طوفانیست.
همچنان این لحظه های نفسگیر زندگی را میگذرانم اما هنوز باور ندارم که دیگر هیچ امیدی در قلبم نیست.
امید من دیروز بود که گذشت ، امید من فرداست که از فردا نیز نا امیدم.
دیروز هر چه بود گذشت ، اما هر چه پیش خواهد آمد دیگر نخواهد گذشت و در دلم باقی خواهد ماند.
همچنان از نگاه گل پژمرده در گلدان خشک میفهمم که پرپرم.
همچنان از آواز بی صدای پرنده در قفس میفهمم که من نیز در قفسی به بزرگی دنیا اسیرم!
همچنان از سکوت سرد شبانه میفهمم که آسمان بی مهتاب است و امشب نیز شب دلگیریست !
کسی نیست که به داد این دل برسد ، هر کسی به داد دل خودش میرسد،به داد و فریاد این دل تنها نمیرسد.
همچنان باید درون خودم فریاد بزنم ، درون خودم اشک بریزم و ناله کنم .
ای خدا تو شاهد روزگار من باش ، و بیا این درد بی درمان مرا درمان کن.
دلم میخواهد شاد باشم ، اما شادی جای دیگری اسیر است.
دلم میخواهد امیدوار باشم ، اما امید من خواب است .
همچنان لحظه های سرد زندگی میگذرد اما هنوز باور ندارم که وجودم از سردی لحظه ها یخ زده است.
تنهایی
سکوت
هوای سرد
تاریکی در اتاق
پنجره های بسته
کوچه های خیس و خلوت
خواب های اجباری و بیداری
اشک و دلتنگی
حسرت و افسردگی
این روزها اینچنین شده زندگیم و خسته شدم ار انتظار و خیال های تکراری و محال
خسته شدم از بیکاری در خانه و فکرهای که بغضم را میگیرد
و سوال های بی جواب که چرا .....؟
خیلی وقته کسی بهم نگفته دوست دارم یا دلم برات تنگ شده
خیلی وقته کسی برایم دیوانگی نمیکند که از شوق آن خستگی هایم را فراموش کنم
منتظر کسی هستم که مرا از این وضع نجات بدهد ...
از تنهایی خسته شدم...
همراهی میخواهم
خدایا تا چه مدت این وضع من می ماند
خدایا من منتظر تغیری هستم که غم هایم را فراموش کنم
خدایا دیگه حتی خسته شدم دعا کنم
خدایا توخسته نشدی که این همه خستگی های منو دیدی؟
حرفه دلم بود!
برای تو......
گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...
میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی:
نه،هیچی ...