دوستت خواهم داشت در سکوت...
که مبادا در صدایم توقعی باشد که خاطرت را بیازارد
سکوت نکردم که فراموشت کنم
نمی خواهم از یادم بروی....
اشک نمی ریزم
تا.......
لحظه های نبودنت را ابری کنم
تنها...تنها...
لحظه های با تو بودن را مرور می کنم
و...به تو می اندیشم در ابدیت لحظه ها
نمی دانی چه غمگینم
در این تاریکی شبها
چه بی تابانه دلگیرم
نمی دانی که گاهی عاشقانه
در تب رویای تو ارام می گیرم
روزی
خواهم رفت !!!
آن روز
که دیگر تو نباشی در من
و آن روز،
که شعرم همه از هیچ بود خالی تر...
گـفتـ : { בوωـتَت دآرَمـ }
هَرچـﮯ گَـشتَمـ مِث تـوپـﮯدا نـَشُـב . . .
گُـفتمـ : خـوب گَـشتـﮯ ؟ ؟ ؟
گُـفتـ : آره . . .
گُـفتَـمـ : اگـــﮧ/دوستَمـ دآشتـﮯ/ نمـﮯ گَـشتـﮯ ....
گاهی برای رهایی ؟ سفر باید کرد
گاهی برای تنهایی ؟ در جمع باید بود
گاهی برای عشق ؟ دوست فقط باید داشت
گاهی برای بودن ؟باید رفت
گاهی برای ماندن؟باید تحمل کرد
گاهی برای زندگی کردن؟کمی باید مرد....
برای گفتن حسم
هنوز یک واژه کم دارم
که تو شعرام به جای اون
همیشه نقطه میذارم
منی که با همین احساس
یه عمره زندگی کردم
نه می دونم…نه می تونم
که به چشمات بفهمونم
عاشقتم …عاشقتم
پس از تو قسمت بادم واین یعنی که تا هستم نخواهی رفت از یادم
دلم بس غم گرفتو نیست هم دردی در این وادی
دلت آمد که بی هم دم بمانم من در این ماتم؟
دلت از سنگ ,نه آهن ولی ای کاش آهن بود
که با گرمای عشقم نرم حتی میشود اهن
تقدیم به اونی که خودش میفهمه...
عاشق که میشوی
نا آرام میشوی ، گاهی حسود ، گاهی خود خواه ، گاهی دیوانه، گاهی آرام ، گاهی شاد ، گاهی غمگین ، گاهی خوشبخت ترین
یک روز به خودت میایی میبینی تنهایی ؛ تنها ترین هیچ کسی رو نداری حتی برای درد و دل کردن و حرف زدن...
تنها غم میماند کنارت و تنهایی و سیگار