-
درد عشق
2 مرداد 1391 19:01
گفتمش آغاز درد عشق چیست ؟ گفت آغازش سراسر بندگیست گفتمش پایان آن را هم بگو گفت پایانش همه شرمندگیست گفتمش درمان دردم را بگو گفت درمانی ندارد بی دواست گفتمش یک اندکی تسکین آن گفت تسکینش همه سوز و فناست
-
وقتی کسی رو دوست دارید...
2 مرداد 1391 19:00
وقتی کسی را دوست دارید، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان میشود. وقتی کسی را دوست دارید، در کنار او که هستید، احساس امنیت میکنید. وقتی کسی را دوست دارید، حتی با شنیدن صدایش، ضربان قلب خود را در سینه حس میکنید. وقتی کسی را دوست دارید، زمانی که در کنارش راه میروید احساس غرور میکنید. وقتی کسی را دوست دارید،...
-
دوستت دارم...
2 مرداد 1391 18:58
هرچه باشی خوب یا بد دوستت دارم غزل آغاز شد شاید بدانی دوستت دارم که حتی لااقل اینجا بخوانی دوستت دارم ز دل بر خاستم تا در غزل باران احساسم نپنداری که من تنها زبانی دوستت دارم از اوج چشمهایت جرائت پرواز می گیرم زمینی هستم اما آسمانی دوستت دارم تو را جان می فشانم اگر هزاران بار جان گیرم هزاران بار با هر جان فشانی دوستت...
-
ماجرای کلاغ عاشق
2 مرداد 1391 18:57
یه روزی آقـــای کـــلاغ، یا به قول بعضیا جناب زاغ رو دوچرخه پا میزد، رد شدش از دم باغ پای یک درخت رسید، صدای خوبی شنید نگاهی کرد به بالا، صاحب صدا رو دید یه قناری بود قشنگ، بال و پر، پر آب و رنگ وقتی جیک جیکو میکرد، آب میکردش دل سنگ قلب زاغ تکونی خورد، قناری عقلشو برد توی فکر قناری، تا دو روز غذا نخورد روز سوم...
-
تولدت مبارک بهترینم..
2 مرداد 1391 18:51
روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم میخوام برات تو رویاهام جشن تولد بگیرم از لحظه لحظه های جشن تو خیالم عکس بگیرم من باشم و تو باشی و فرشته های آسمون چراغونی جشنمون، ستاره های کهکشون به جای شمع میخوام برات...
-
وجود زن..
2 مرداد 1391 18:50
یک پسر کوچک از مادرش پرسید: چرا گریه میکنی؟ مادرش گفت: چون من زن هستم. پسر بچه گفت: من نمیفهمم. مادر گفت: تو هیچگاه نخواهی فهمید. بعدها پسر کوچک از پدرش پرسید که چرا مادر بیدلیل گریه میکنند؟ پدرش تنها توانست به او بگوید: تمام زنان برای «هیچ چیز» گریه میکنند. پسر کوچک بزرگ شد و به یک مرد تبدیل شد ولی هنوز نمیدانست...
-
دلم می خواست...
2 مرداد 1391 18:48
دلم می خواست؛ دنیا رنگ دیگر بود خدا با بنده هایش مهربان تر بود از این بیچاره مردم یاد می فرمود! دلم می خواست زنجیری گران، از بارگاه خویش می آویخت که مظلومان، خدا را پای آن زنجیر ز درد خویشتن آگاه می کردند چه شیرین است وقتی بی گناهی داد خود را از خدای خویش می گیرد چه شیرین است اما من، دلم می خواست؛ اهل زور و زر، ناگاه...
-
عاقبت عشق نگفته...
2 مرداد 1391 18:47
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون... بعد از یک ماه پسرک مرد. وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی...
-
کودکی...
2 مرداد 1391 18:46
کودکی ام را دوست داشتم... روزهایی که به جای دلم ، سر زانوهایم زخمی بود ...
-
پرواز کن...
2 مرداد 1391 18:45
مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن نغمه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن زندگی تکراز زخم کهنه دیروز نیست بال های خسته ات را رو به فردا باز کن
-
کوچه مهتاب
20 تیر 1391 20:44
شاعر از کوچه ی مهتاب گذشت... لیک شعری نسرود نه که معشوقه نداشت، نه که سرگشته نبود، سالها بود که دگر کوچه مهتاب خیابان شده بود...
-
هنوز نمی دانم...
20 تیر 1391 20:43
هنوز نمی دانم اینجا چه فصلیست که من کال ماندم و به تو نمی رسم...!
-
دل شکسته
20 تیر 1391 20:43
صدای شکستن قلبم را نشنیدی چون غرورت بیداد میکرد اشک هایم را ندیدی چون محو تماشای یاران بودی ولی امیدوارم آنقدر در آینه مجذوب نشده باشی که حداقل زشتی دیو خودخواهیت را ببینی باشد که با دیگران چنین نکنی که با من کردی
-
دعا
20 تیر 1391 10:13
یک نفر دلش شکسته بود توی ایستگاه استجابت دعا منتظر نشسته بود منتتظر،ولی دعای او دیر کرده بود او خبر نداشت که دعای کوچکش توی چار راه آسمان پشت یک چراغ قرمز شلوغ گیر کرده بود
-
به طعنه گفت
20 تیر 1391 10:11
به طعنه گفت به من: روزگار جانکاه است به من! که هر نفسم آه در بی آه است در آسمان خبری از ستاره من نیست که هر چه بخت بلند است عمر کوتاه است به جای سرزنش من به او نگاه کنید دلیل سر به هوا بودن زمین ماه است شب مشاهده چشم آن کمان ابروست! کمین کنید که امشب سر بزنگاه است شرار شوق و تب شرم و بوسه دیدار شب خجالت من از لب تو در...
-
دوست داشتن
20 تیر 1391 10:11
من هرگز نخواستم که از عشق، افسانه یی بیافرینم; باور کن! من می خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم- کودکانه و ساده. من از دوست داشتن، فقط لحظه ها را می خواستم. آن لحظه یی که تو را به نام می نامیدم
-
رفت...
20 تیر 1391 10:10
رفت اونی که می خوامش بارونه نگاهش می باریدش نم نم دور شد از من کم کم خدا مردم از غم وای منو چشمای خیس درد دوریش کم نیست شبای غم انگیز روزای سرد پاییز کسی مثل اون نیست می دونم نمیاد عشقمو نمی خواد اون منو برده از یاد دروغ نمی گم به خودم راست راسی عاشقش شدم دارم از دوریش میمیرم
-
تنهاترین
20 تیر 1391 10:10
من از حال چشمات سراغی ندارم تو شب های بی تو چراغی ندارم اگه سرنوشت ، اگه قسمت اینه هنوزم دلم بی تو تنهاترینه به قلبم سپردم که عاشق نمونه که دلتنگیهامو کسی هم ندونه به قلبم سپردم که تنهام بذاره که بازم نگاتو به یادم نیاره ...
-
خیلی دیر بود…
20 تیر 1391 10:09
تو که میدانستی با چه اشتیاقی… خودم را قسمت میکنم پس چرا … زودتر از تکه تکه شدنم… جوابم نکردی… برای خداحافظی … خیلی دیر بود…خیلی دیر !!
-
رفتن
20 تیر 1391 10:09
آدمها می آیند زندگی می کنند می میرند و می روند... اما فاجعه ی زندگی آن هنگام آغاز می شود که آدمی می رود اما نمی میرد می ماند و نبودنش در بودن تو چنان ته نشین می شود که تو می میری درحالیکه زنده ای...!!
-
صدای قلب نیست
20 تیر 1391 10:08
صدای قلب نیست صدای پای توست که شب ها در سینه ام می دوی کافی است کمی خسته شوی کافی است کمی بایستی . . . .
-
واژه های باران...
19 تیر 1391 09:52
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد.... و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
-
من از بزرگ شدن میترسم...
17 تیر 1391 08:59
کوچولو شماره رو گرفت بعد چند ثانیه بوق برقراری تماس زده شد بعد چند تا بوق یه صدای قشنگی گفت بله بفرمایید کوچولو:اونجا عرش خداست فرشته:بله بفرمایید کوچولو:من میخوام با خدا حرف بزنم فرشته: صدات برای خدا پخش میشه بگو عزیزم کوچولو:خداجون سلام،خداجون من از بزرگ شدن میترسم اینجا ادم بزرگا دروغ میگن،تهمت میزنن،ابرو می...
-
وقتی دلت خسته شد..
17 تیر 1391 08:58
وقتی دلت خسته شــد ، دیگر خنده معنایی ندارد ... فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد ! وقتی دلت خسته شــد ، دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند ... فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای ! وقتی دلت خسته شــد ، دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن ...
-
"مـــن"
17 تیر 1391 08:57
اهای با توام.. فقط برای خودم هستم "من"!!! چه دو حرفی وسوسه انگیزیست این "من" نه مهربانم.. نه عاشق.. نه محتاج نگاهی...! صبورم و عجول..! سنگین مغرور قانع سرگردان با یک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگی زیاد...! و برای تویی که چهره رنگ شده را می پرستی نه سیرت ادمی هیچ ندارمممممممم
-
چرا زمین خورده امــ!
17 تیر 1391 08:56
آنقدر زمین خورده امــ کــ ِ بدانمـــ براے برخاستن نه دستـے از برون کــ ِ همتـے از درون لازم است حالا اما... نمـے خواهمــ برخیزمــ در سیاهـے این شب بـے ماه مـے خواهمــ اندکی بیاسایمــ فردا فردا برمـے خیزمــ وقتـے کــ ِ فهمیده باشمــ چرا زمین خورده امــ!
-
فقــط 5 دقیقه
17 تیر 1391 08:55
در یک پارک زنی با یک مرد روی نیمکت نشسته بودند و به کودکانی که در حال بازی بودند نگاه میکردند. زن رو به مرد کرد و گفت پسری که لباس ورزشی قرمز دارد و از سرسره بالا میرود پسر من است . مرد در جواب گفت : چه پسر زیبایی و در ادامه گفت او هم پسر من است و به پسری که تاب بازی میکرد اشاره کرد . مرد نگاهی به ساعتش انداخت و...
-
باز تنــهایم..
17 تیر 1391 08:54
آه خدای بیداری های همیشگی... باز تنهایم باز می لرزد پای دل باز لرزان است دست احساس باز خواب آلودست کودک اشتیاق ... باز کفشهای آهنین اراده ام تسلیم زنگار خستگی هاست باز افتاد جام بلور اتفاق ...و شکست ... باز من ماندم و راهی بی عبور چگونه قدم بگذارم بر تکه های شکسته ی دلم ...!
-
ای کاش خــُــــــــــدا کاری بُکُنَد ....!!!!
17 تیر 1391 08:53
بَرای ِتُو ... بَرای ِ چِشمهایَت ! بَرای ِمَنْ ... بَرای ِدَرْدهایَم ! بَرای ِما ... بَرای ِاینْ هَمـِـﮧ تَنهایـــی ای کاش خــُــــــــــدا کاری بُکُنَد ....!!!!
-
تنــها..
17 تیر 1391 08:52
من دیوانه نیستم... فقط کمی تنهایم... همین! چرا نگاه می کنی؟ تنها ندیده ای...؟!