و چه آهنگِ زیباییست
این آهنگِ بودن و نبودنِ تو ...
داغونی ام از آنجا شروع شد که فهمیدم .....
از میان این همه"بود"
من در آرزوی یکی ام که" نبود "!
تمام دنیا در آغوشت خلاصه شده است!
کودکانه
پناه می برم...
به خلاصه ی دنیا!...
در این زمانه که مارا فرار نیست!!!
عشقی برای کسی بر قرار نیست
دیوانه گفت: تو بیا عاشقی بکن
دنیا که همچو تو اهل قرار نیست
می دونم دوستم نداری می دونم منو نمی خوای
اونقدَر بدم برا تو ، که تو خوابتم نمی یام
می دونم خیلی حقیرم واسه داشتن دل تو
نمیخوای که باشم هرگز حتی لحظه ای برا تو
می دونم هیچی ندارم واسه دادن به تو نازم
ولی خُب جونمو آخر ، پای عشق تو می بازم
می دونی خیلی می خوامت توُ تمامه لحظه هامی
من وفادار به عشقم تا همیشه تو باهامی
تو فقط اینو بدون که ، تا ابد دل به تو دادم
تو تپش دادی به قلبم ، اینو من دارم به یادم
اگه شد روزی دوباره تو شدی تنهای تنها
اگه دنیای تو پُر شد از همه دردا و غمها
تو بدون که من همیشه پای عشق ِ تو نشستم
دلمو واسه نگاهت رو همه آدما بستم
اگه زنده بودم اون روز ، تو بیا بازم کنارم
من واسه داشتن چشمات تا همیشه بی قرارم
ای اشک ای همدم تنهایی من. ای سبک کننده روح من. تو را می پذیرم! چرا که تو همواره مرا در بیان احساساتم یاری می کنی وباعث رهایی قلبم از چنگال غم وغصه می شوی. تو را می پذیرم! چرا که با حضورت باعث نزدیکی من به پروردگارم می شوی. وهر زمان که احساس دلتنگی بر روحم چیره می شود برای برطرف کردنش به یاریم می شتابی. آری تو را می پذیرم! چرا که هر زمان آسمان دلم خاکستری می شود ابرهای تیره را از آن می زدایی. پس ای کاش من هم مثل تو بودم و از چشم دل شکسته ای جاری می شدم و پنجره های غبار گرفته را شستشو می دادم.
ماکسانی که به فکرمان هستند را به گریه می اندازیم. ما گریه می کنیم برای کسانی که به فکرمان نیستند. و ما به فکر کسانی هستیم که هیچوقت برایمان گریه نمی کنند. این حقیقت زندگی است . عجیب است ولی حقیقت دارد. اگر این را بفهمی، هیچوقت برای تغییر دیر نیست. مرا بسپار به یادت به وقت بارش باران گر نگاهت به ان بالاست و در حال دعا هستی خدا ان جاست دعایم کن که
گاهی که دلم… به اندازه ی تمام غروبها می گیرد… چشمهایم را فراموش می کنم… اما دریغ که گریه ی دستانم نیز مرا به تو نمی رساند… من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس… مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست… و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد… و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند… با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست… از دل هر کوه کوره راهی می گذرد… و هر اقیانوس به ساحلی می رسد… و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد… از چهار فصل دست کم یکی که بهار است
تو را به زلالی اشکها قسم. تو را به آلاله ها قسم. به تقدیس کبوتران قسم. قدر ی اهسته تر ارامتر برو. نگاهی به پشت سر ت بینداز نگاهی به ترک پاهایم . به بی کسی دستهایم وکوله بار پر از تنهایی ام. اما نه.............. گویی تو اصلا صدای مرا نمی شنویی به آنکه توجه کنی روی زمان می لغزی وبا هر قدم که بر می داری فرصتها ولحظه ها را محدود تر می کنی. آی عمر کوتاه با توام. قدری آهسته تر آرامتر برو
مخـ ـاطـب خـ ـاص ایـ ـن شعـ ـر شمـ ـائـیـد