می خواهــم به تـــــو ببـــازم ...
نخنــد عشق من
با داشتـنِ تـــــو من عـــــالمــــی را بــــرده ام
چه فایده وقتی این همه دور ...
وقتی هر کدام روی یک تکه بالش خفه میشویم از فریاد ...
چه فایده وقتی بغل هامان کنار هم نیست ...
دست هامان کنار هم نیست ...
شانه هامان ...
چه فایده اگر کلمه ها ما را برسانند به هق هق ...
وقتی بغل هامان خالی ...
بالش هامان خیس ...
دست هامان یخ ...
وقتی جدا جدا ...
صبح که بشود هر کس میرود پی خودش ,
شب دوباره همین آه، همین اشک ...
جدا جدا ...
چه فایده وقتی تمام نمیشود و تمام نمیشود و تمام نمیشود ...
این بی دردی ... تمام نمیشود ... /.
رُوے ِ گـُونـِہ ، هایَمـ
ســَ ـد مےسازَمـ!
هـَ ـر قـ َـطر ِ هـ
از اینـ ا َشکـ ـها
شَهـ ـرے را
شاعـِر خواهـَد کرد!!!
دلم یک دنیا تنهایی میخواهد
با یه عالمه تو
و تمام گوشه کنارهای اغوشت
خسته ام... از تـــــو نوشتن...!
کمی از خود می نویسم
این "منم" که،
دوستت دارم...!
دلم میخواد یه جوری زندگی کنم که آدما بهش میگن عجیب!!!
فقط به تـــــــو سلام کنم....
فقط با تـــــــو حرف بزنم....
فقط واسه تـــــــو دعا کنم...
دستم فقط تودست تـــــــو باشه...
فقط تـــــــو صدام کنی...
فقط مال تــــــــو باشم...
فقط برای تـــــــــو بمیرم...
بجاش تــــــــــــــو٬هم فقط مال من باشی....
Z
از تــــو چه پنهان ،
گاهی آنقدر خواستنی می شوی
که شروع می کنم
به شمارش تــک تــک ثانیه ها
برای یک بار دیگر رسیدن ،
به تـــــــــــو …
نا امیدی ...
همانامیدی است ...
که بوی نامی گیرد...
از بس که می مانده ته دل . . .